نشان دهید، نگویید؛ منظور از این اصطلاح معروف در دنیای نویسندگی چیست؟
به گزارش آخرین خبر، نشان دهید، نگویید (Show, dont tell) یکی از معروف ترین جملات مربوط به آموزش نویسندگی است. کی.ام. وایلند (K.M. Weiland) نویسنده، تمایز بین این دو را به برترین شکل بیان می نماید: نشان دادن از حادثه درام می سازد. گفتن حادثه را خلاصه می نماید. (Showing Dramatizes, Telling Summarizes)
به این جمله دقت کنید:
مشکل این تصویرسازی چیست؟ برای آغاز، مشکل این است که اینجا تصویرسازی خاصی اتفاق نیفتاده است و حس خاصی در من خواننده ایجاد نمی نماید. مشکل اصلی نوشته ای که بیش از حد روی گفتن تکیه دارد همین است. نویسنده به ما می گوید که دخترک می ترسد، صداها ترسناک اند و زمین نگهبان اوست. ولی مدرکی برای پشتیبانی از این ادعاها وجود ندارد.
مشکل اینجاست که در بیشتر مواقع به سختی می توانید متوجه شوید که دارید در نوشته خودتان گفتن را به شکلی ناخوشایند به کار می برید. ضروری است روی واژه ناخوشایند تاکید نمود، چون گفتن ذاتاً بد نیست. در واقع، همه رمان ها ترکیبی از گفتن و نشان دادن هستند. همواره احتیاجی نیست به جای گفتن نشان دهید. اگر اینطور بود، حجم رمان ها به طور طاقت فرسایی طولانی و از توصیف های غیرضروری پر می شد.
گاهی وقتی می خواهید گذر زمان را نشان دهید یا حقایقی مهم را بدون حرف اضافه به خواننده عرضه کنید، بهتر است از گفتن بهره ببرید. برای مثال، افتتاحیه باغ مخفی (The Secret Garden)، رمان مخصوص بچه ها اثر فرانسیس هاجسن برنت (Frances Hodgson Burnett) را در نظر بگیرید:
در این افتتاحیه، اطلاعاتی درباره مری به ما داده می شود؛ این که او کودکی با ظاهری ناخوشایند است و همواره به نوعی بیماری دچار است. ولی نویسنده با اشاره به صورت لاغر، موهای کم پشت و چهره ناراحت مری با مدرک بصری از ادعاهای خود پشتیبانی می نماید.
اگر فردی متخصص بهتان بگوید که در نوشته یتان بیش از حد می گویید و به قدر کافی نشان نمی دهید، احتمالاً منظورش این است که باید جزئیات بیشتری در نوشته بیاورید یا راوی ای با صدای قوی برای نوشته انتخاب کنید که باعث برانگیختن حسی در خواننده شود.
نوشته خوب خواننده را دعوت می نماید تا صحنه را در فکرش مجسم کند و خودش احساسات را تجربه کند؛ نوشته خوب به خواننده نمی گوید چه حسی داشته باشد.
اندرو استنتون (Andrew Stanton)، یکی از نویسنده ها و کارگردان های پیکسار، در یکی از سخنرانی هایش در تد (TED) با اسم نشانه های یک داستان عالی نظریه دو به علاوه دو (Theory of 2+2) را مطرح می نماید. او می گوید: کاری کنید مخاطب خودش از ماجرا سر در بیاورد. به آن ها عدد چهار را عرضه نکنید؛ به آن ها معادله دو به علاوه دو را عرضه کنید.
افتتاحیه وال-ای (Wall-E) بر پایه همین ایده بنا شده است: نشان دادن معادله به مخاطب، بدون این که جواب معادله در اختیارش قرار داده شود. استنتون توضیح می دهد که چرا این روش برای قصه گویی موثر است:
نظریه او به باقی شیوه های قصه گویی، که جنبه بصری ندارند، هم قابل تعمیم است. در حوزه داستان گویی، برای این که کاری کنید مخاطب به داستان اهمیت دهد، ضروری است که گاهی به صورت ضمنی به معانی اشاره کنید، نه این که مستقیماً بیان شان کنید. خوانندگان از فرایند اکتشاف و حل پازل لذت می برند.
ریشه عبارت نشان دهید؛ نگویید به کجا برمی شود؟
قبل از این که به تکنیک های عملی برای نشان دادن بپردازیم، بد نیست که بدانیم ریشه شعار نشان دهید؛ نگویید به کجا برمی شود، چون این موضوعی نیست که زیاد به آن پرداخته شود.
پال داوسون (Paul Dawson)، در کتابش نویسندگی خلاقانه و علوم انسانی نو (Creative Writing and the New Humanities)، انتشاریافته در سال 2004، بیان می نماید که با ظهور و توسعه مکتب رئالیسم به اسم جنبشی ادبی، چهره رمان در قرن نوزده و بیست عوض شد.
هدف رئالیسم تعریف کردن قصه زندگی مردم عادی با صداقت کامل و پرهیز از رماتیک جلوه دادن زندگی آن هاست. داوسون خاطرنشان می نماید:
پرسی لابک (Percy Lubbock)، منتقد ادبی، نویسندگان رئالیست قرن نوزده را بابت ایجاد حس زیباشناسانه ای خاص برای رمان تحسین کرد. او در کتابش، خلق داستان (The Craft of Fiction)، انتشاریافته در سال 1921، ایده نشان دادن در برابر گفتن را مطرح و مشهور کرد. از او نقل است:
نویسندگانی مثل ویرجینیا وولف (Virginia Woolf) هم لابک را تحسین و هم از او انتقاد کردند، چون او هنر رمان نویسی را محدود به سیستمی فرمالیستی نموده بود.
ایده های او در دنیای ادبیات بسیار پرطرفدار شدند. اساساً هدف از این توصیه این بود که مولف به راوی ای نامرئی تبدیل شود و جلوی غرق شدن خواننده در دنیای داستان را نگیرد.
جنیس هاردی (Janice Hardy) در کتاب راهنمای نویسندگی اش، درک نشان دادن و گفتن (Understanding Show and Tell)، انتشار یافته در سال 2016، توصیه ای مشابه می نماید:
چگونه می توان از گفتن پرهیز کرد و نشان داد؟
اگر می خواهید خواننده داستان را در سطحی عمیق و احساسی تجربه کند، باید بدانید که کی ضروری است چیزی را نشان دهید. به طور کلی، اگر لحظه ای در داستان وجود دارد که در آن حس درونی (Emotion)، حس بیرونی (Sensation) یا نظری ابراز می شود، بهتر است آن را نشان دهید.
در ادامه شش اصل کلی معرفی شده اند که با رعایت کردن آن ها می توان مهارت نشان دادن را تقویت کرد:
اصل اول: با استفاده از جزئیات، مدرک و سرنخ، به ادعاهایتان اعتبار ببخشید
اگر راوی بگوید شوهرش فردی خوش قلب است و پروتاگونیست داستان باور داشته باشد که برترین دوستش مرتکب قتل شده، چه عاملی باعث شده به این نتیجه برسند؟
وقتی پای شکل گیری پیش فرض ها و نظرات در میان است، همان مدارک و سرنخ هایی را در اختیار مخاطب قرار دهید که شخصیت های داستان برای رسیدن به پیش فرش ها و نظرات شان به آن ها احتیاج دارند.
چاک پالانیوک (Chuck Palahniuk)، نویسنده کتاب باشگاه مشت زنی (Fight Club) توصیه می نماید که در نوشته از افعال مخصوص فکر کردن استفاده نشود؛ افعالی مثل فکر کرد، می دانست، پی برد، متوجه شد، باور کرد، خواست، به یاد آورد و تصور کرد.
توصیه او استفاده از صحنه های فاش سازی (Unpacking Scenes) است، صحنه ای که در آن مخاطب به وسیله سرنخ های غیرمستقیم به افکار و احساسات شخصیت های داستان پی می برد.
او برای انتقال بهتر منظورش از این مثال استفاده می نماید: به جای این که بگوییم آدام می دانست که گوئن از او خوشش می آید، می توانیم بگوییم:
پالانیوک اضافه می نماید: به جای این که بگویید فلان شخصیت فلان چیز را می دانست، باید جزئیاتی را به مخاطب ارائه کنید که به آن ها اجازه می دهد شخصیت ها را بشناسند. به جای این که فلان شخصیت بگوید که فلان چیز را می خواهد، باید آن چیز را طوری توصیف کنید که خواننده آن را بخواهد.
با ارائه کردن جزئیات، مدرک و سرنخ، می توانید خواننده را در دنیای داستان غرق کنید؛ خواه عنصر مدنظر جزئیات بصری باشد، خواه دیالوگ. وقتی این کار را انجام دهید، مخاطب خودش آن حسی را که می خواهید ایجاد کنید دریافت خواهد نمود.
اصل دوم: عناصر انتزاعی (Abstract) را با عناصر عینی (Concrete) جایگزین کنید
سعی کنید حس یک شخصیت را به طور مستقیم بیان نکنید. در وبلاگ یاری برای رمان نویسی (Novel Writing Help) هاروی چپمن (Harvey Chapman) مثال قبل/بعد عالی ای بیان می نماید:
گفتن: پس از بوسه اولش با سامانتا، توبی در خوش ترین حالی که طی 13 سال زندگی اش داشت به خانه برگشت.
نشان دادن: پس از بوسه اولش با سامانتا، توبی در کل جهت برگشت به خانه نیشخندی سبک سرانه روی لب داشت. وقتی به حصار اصلی منزل رسید، ماهرانه از روی آن پرید، بدون این که حتی نزدیک باشد پایش به آن گیر کند.
چپمن در توضیح این که چرا این تغییر جواب می دهد، می گوید: خوشحالی مفهومی انتزاعی است و باید آن را با جزئیات عینی مثل نیشخند سبک سرانه و پریدن از روی حصار منزل آن را نشان داد.
بنابراین شما می توانید به جای توصیف احساسات، کارهایی را توصیف کنید که به نحوی وجود آن احساس را به طور غیرمستقیم نشان می دهند.
بعلاوه سعی کنید از توصیفاتی که واژه های نظری چون زیبا و عجیب در آن ها به کار رفته پرهیز کنید. شاید در پیش نویس اول داستان بنویسم: جنگل تاریک حس ترس را منتقل می کرد، ولی در پیش نویس دوم این جمله باید تغییر کند. شاید این جنگل حس ترس را به شخصیت منتقل کند، ولی خواننده هم باید این ترس را حس کند. باید با استفاده از مدرک ترسناک بودن آن را به خواننده ثابت کنیم. مثلاً: نجوای گریه بچه های که سال ها از مرگ شان گذشته بود در فضای جنگل می پیچید. این جمله به مراتب از قبلی بهتر است.
به جای استفاده از توصیفات یک کمله ای، سعی کنید از جزئیاتی بهره ببرید که به خواننده اجازه می دهند خودشان جو داستان را تفسیر نمایند.
یکی از حقه ها برای تشخیص دادن این که چه موقع در قلمروی توصیفات انتزاعی هستید این است که سوالی بپرسید که جف گرک (Jeff Gerke) در کتابش پنجاه صفحه اول (The First 50 Pages) مطرح می نماید: آیا دوربین می تواند چیزی را که توصیف نموده اید ببیند؟
تقریباً تمام مثال هایی که از نشان دادن مطرح کردیم حاوی جزئیاتی هستند که می توان آن ها به صورت تصویر در فکر مجسم کرد، گرچه که بیشتر مواقع بهتر است این تصاویر را با قوه بویایی، لامسه، چشایی و شنوایی ترکیب کنید.
جری جنکینز (Jerry Jenkins)، نویسنده، در وبلاگش مثال های خوبی از جایگزین کردن احساسات انتزاعی با کارهای عینی ارائه می نماید:
راه دیگر برای نگاه کردن به نظریه دوربین این است که روی اثر جزئیاتی خاص تمرکز کنید، نه عامل ایجاد آن ها. توجه تان را به این مثال ها از جری جنکینز جلب می کنم:
گفتن: دما پایین آمد و انعکاس خورشید روی یخ معلوم شد.
نشان دادن: بینی بیل در معرض هوای منجمدنماینده سوزش پیدا کرد و او در مقابل انعکاس خورشید روی خیابان یخ بسته چشم هایش را تنگ کرد.
-
گفتن: سوزی نابینا بود.
نشان دادن: سوزی با عصای سفیدش شاخه درخت را لمس کرد.
-
گفتن: اواخر پاییز بود.
نشان دادن: برگ های خشک شده زیر پایش خش خش صدا کردند.
-
در مثال اول، سردی هوا عامل ایجاد اثری خاص روی شخصیت اصلی است، یعنی سوختن بینی اش. به جای این که مستقیماً به سردی هوا اشاره شود، سرما به وسیله نحوه تعامل شخصیت با محیط اطرافش نشان داده می شود. توصیف صدای خش خش برگ های خشک زیر پاهای شخصیت داستان هم اثری مشابه دارد: تصویری غنی تر در فکر خواننده می سازد.
اصل سوم: توصیف های مهبم را با جزئیات دقیق مبتنی بر حواس پنج گانه جایگزین کنید
اصولاً برای نشان دادن باید روی چیزهای معین دقیق شد. جزئیات حسی (Sensory) منحصربفرد باعث می شوند که صحنه های داستان و احساسات جاری در آن ها زنده شوند.
دلایلا داوسون (Delilah Dawson)، نویسنده، درباره برانگیختن حس ها در راستای عمق بخشیدن به دنیاسازی صحبت نموده است. در پیش نویس اولش به هنگام نوشتن یک جمله، او نوشته بود: آگا در حالی که قالی ها و قوطی های ادویه را نگاه می کرد، در بازار قدم می زد. او می توانست به جای این جمله بگوید: آگا چشم انداز چشم گیر بازار را با شگفتی از نظر گذراند. ولی به جای استفاده از مفاهیم انتزاعی مثل با شگفتی نگاه کردن و چشم گیر، او عمل عینی آگا را توصیف می نماید: زل زدن او به قالیچه ها و قوطی های ادویه.
با این که این کار او تصویری فکری می سازد، ولی این تصویر چندان دقیق نیست و هیچ حس دیگری جز حس بینایی را درگیر نمی نماید. در پیش نویس دوم، داوسون نوشت:
اضافه کردن جزئیات باعث می شود این توصیف به مراتب حس برانگیزتر و خاص تر شود، طوری که فقط در این داستان می توان چنین توصیفی پیدا کرد. وقتی می خواهید جزئیات را نشان دهید، سعی کنید از سطح چیزهای واضح و قابل انتظار فراتر روید.
مثلاً در توصیف صحنه مراسم ختم، انتظار می رود که همه سیاه پوشیده باشند و هوا بارانی باشد و شخصیت اصلی با چتری در دست جلوی قبر مادرش ایستاده باشد. بهتر نیست که روی جزئیاتی تمرکز کرد که با این جو غمناک در تضاد باشند؟
اگر یک صحنه احساسی زیادی کلیشه ای به نظر می رسد، سعی کنید زمینه یا نحوه توصیف احساسات از جانب شخصیت ها را تغییر دهید. گیل کارسون لوین (Gail Carson Levine)، نویسنده توصیه می نماید:
اصل چهارم: پرهیز از اتکای بیش از حد روی زبان بدن
در بسیاری از حلقه های نویسندگی توصیه می شود که از زبان یا اشارات بدن (Body Language) برای اشاره ضمنی به احساسات یک شخصیت استفاده شود. مثلاً اگر کسی دست به سینه ایستاده باشد، نشانه این است که عصبانی است. اگر کسی با انگشتانش روی میز ضرب گرفته باشد، نشانه این است که صبرش لبریز شده یا بی قرار است.
این جزئیات فیزیکی می توانند میان برهای کارآمد برای توصیف احساسات باشند. با این حال، این احتمال وجود دارد که تکیه روی زبان بدن به اسم نوعی از نشان دادن غیرطبیعی و مصنوعی جلوه کند.
در دنیای واقعی، چقدر پیش می آید که فردی را که عصبانی است، در حال مشت کردن دست هایش یا دندان قروچه کردن ببنیید؟ وقتی خودتان عصبانی هستید، چقدر پیش می آید که این کارها را انجام دهید؟ توسل به ژست ها و حالت های معمول چهره برای انتقال حس وحال یک نفر راهی سریع و موثر برای انتقال حس لحظه ای شخصیت هاست، ولی این توصیفات به ندرت واکنش احساسی در خواننده برمی انگیزند.
ویراستاری به نام رابین پچن (Robin Patchen) در مقاله ای در وبلاگ زندگی کن، بنویس، پیشرفت کن (Live Write Thrive) می گوید که نویسنده ها چطور می توانند احساسات را به وسیله اعمال و افکار شخصیت ها منتقل نمایند، نه فقط از راه توسل به حواس پنچ گانه. او می گوید:
او مثال قبل/بعد عالی ای در این راستا می زند:
پیش نویس اول (که تاکید زیادی روی زبان بدنی دارد):
در نگاه اول به نظر می رسد که داستان احساسات شخصیت را نشان می دهد، چون قلب و شکمش در حال واکنش نشان دادن به موقعیت هستند. ولی به خاطر عدم وجود ظرافت، این توصیف زورچپانی شده و ملودراماتیک به نظر می رسد.
در پیش نویس دوم پچن از این صحنه، تمرکز روی واکنش های فیزیکی کمتر است و به جایش خط فکری شخصیت توضیح داده می شود:
پیش نویس دوم (که تمرکز آن روی افکار شخصیت است):
پیش نویس دوم بیشتر التهاب لحظه ای را نشان می دهد. با توصیف افکار لحظه ای شخصیت و تعامل او با محیط اطرافش، می توان بهتر به ظرافت های احساسی پرداخت، خصوصاً در مقایسه با توصیف زبان بدنی. بعلاوه پچن با استفاده از فعل هایی چون پرت کردن و قاپیدن اضطراب شخصیت اصلی را بهتر انتقال می دهد و با سه نقطه پس از از موقعی که قطع شدن رشته افکارش را نشان می دهد.
انتخاب واژه و چینش جملات می توانند نوعی از نشان دادن باشند. رابین پچن در سرانجام با این توصیه حکیمانه به حرف هایش سرانجام می دهد:
اگر برای درک این که بازنمود بیرونی احساسات چگونه است به یاری احتیاج دارید، به کتاب فرهنگ جامع احساسات (The Emotion Thesaurus)، اثر آنجلا اکرمن (Angela Ackerman) و بکا پاگلیسی (Becca Puglisi) رجوع کنید. این کتاب انواع روش های انتقال احساسات مختلف (از عذاب تا میل به سیاحت (Wanderlust)) را توضیح می دهد.
اصل پنجم: نشان دادن احساسات از راه دیالوگ
دیالوگ ابزاری قوی برای نشان دادن احساسات و ویژگی های اخلاقی شخصیت ها به خواننده است. به جای این که بگویید مری از دست باب عصبانی بود، می توانید بنویسید:
از استیون کینگ (Stephen King) نقل است: جاده منتهی به جهنم با قیدها آسفالت شده است. یکی از دلایل این که کینگ و بسیاری از نویسندگان دیگر توصیه می نمایند از استفاده از قید پرهیز کنید همین است. ماهیت قیدها این است که به جای نشان دادن بگویند، برای همین باعث ضعیف شدن اثر دیالوگ می شوند.
مثلاً در دیالوگ بالامی توانیم از واژه های پررو و گستاخ و بعلاوه فعل فریاد کشیدن بفهمیم که مری عصبانی است. احتیاجی نیست که نوشت مری خشمگینانه فریاد کشید، چون خشم او در دیالوگ نشان داده شده است.
بعضی از نویسنده ها هم عادت دارند به قصد و نیت شخصیت ها در دیالوگ اشاره نمایند، با وجود این که این اطلاعات در دیالوگ نشان داده شده است. مثلاً:
در این تبادل نظر، نویسنده سعی دارد در نتیجه گیری به خواننده یاری کند، در حالی که خواننده در حدی باهوش است که بدون یاری نویسنده به نتیجه مدنظر برسد. اگر این پاراگراف به طور ایده آل بازنویسی شود، باید جزئیات تصویری بیشتری به آن اضافه شود و با یک سری عبارات توصیفی لحن دیالوگ دقیق تر معلوم شود. مثلاً:
اگر دارید دیالوگی احساسی می نویسید، بد نیست که در نوشتن پیش نویس اول وانمود کنید که در حال نوشتن دیالوگ برای یک نمایش نامه یا فیلم نامه هستید، چون این تصور وادارتان می نماید روی انتقال احساسات فقط و فقط از راه دیالوگ تمرکز کنید.
اسکار وایلد (Oscar Wilde) به خاطر دیالوگ های ذکاوت مندانه اش مشهور است، خصوصاً در نمایش نامه اش اهمیت ارنست بودن (The Importance of Being Earnest). در صحنه آغازین، مردی جوان به نام الجرنان (Algernon) به دیدار عموزاده اش جک می آید. جک آمده تا از عموزاده الجرنان خواستگاری کند. احساسات صحنه به طور کامل در دیالوگ ها منتقل شده است:
الجرنان: طوری رفتار می کنی که انگار الان شوهرشی. تو هنوز باهاش ازدواج نکردی و به نظرم هیچ وقت نمی کنی.
جک: چرا همچین حرفی می زنی؟
الجرنان: اولاً دخترها با مردی که باهاش لاس می زنن ازدواج نمی کنن. در نظر دخترها این کار درستی نیست.
جک: اوه، داری چرت می گی!
الجرنان: نخیر، این یه حقیقت ازلی و ابدیه و وجود تمام مردهای مجردی رو که همه جا ریختن توضیح می ده… دوماً من رضایت نمی دم.
جک: تو رضایت نمی دی؟
الجرنان: رفیق، گوییندولین عموزاده منه…
صرفاً با توجه به لحن حرف هایشان، خواننده می تواند احساسات درونی شخصیت ها را حدس بزند، با وجود این که این اطلاعات مستقیماً به مخاطب منتقل نمی شود.
اصل ششم: مشاهدات شخصیت ها را از فیلتر صدای راوی بگذرانید
نشان دهید، نگویید اغلب به معنای عمیق تر شدن در زاویه دید راوی است، خواه در حال فیلتر کردن داستان از دید یک شخصیت درون داستان هستید، خواه دید از یک راوی دورتر.
هدف ارائه کردن جزئیاتی است که به خواننده اجازه می دهد به شخصیتی که داستان از زاویه دیدش تعریف می شود و بعلاوه تجارب او، حس نزدیکی و همذات پنداری بیشتری پیدا کند. این حس نزدیکی را می توان از راه بازگویی عبارات ساده و مستقیم به شکلی منحصربفرد و تازه ایجاد کرد.
یکی از کاربران ردیت به نام Chevron-seven-locked مثال های عالی ای از گفتن در مقایسه با نشان دادن در ساب ردیت r/writing پست نموده است که در ادامه آورده شده اند:
گفتن: او مردی بداخلاق و بی نزاکت بود.
نشان دادن: او سر زنی که داشت به سختی کالسکه اش را از پله های اتوبوس بالا می برد داد زد: از سر راهم برو کنار عوضی!
در مثال اول ما می دانیم مرد بداخلاق و بی نزاکت است، چون نویسنده این را به ما گفته، ولی در مثال دوم می توانیم از موقعیتی که توصیف شده، چنین برداشتی از شخصیت او داشته باشیم.
-
گفتن: زن وقتی کنار مرد بود، احساس معذب بودن می کرد.
نشان دادن: هروقت مرد به زن نزدیک می شد، بدن او سفت می شد.
-
گفتن: خانه بسیار بزرگ بود.
نشان دادن: کل اعضای خانواده می توانستند در آشپزخانه خانه زندگی نمایند.
-
گفتن: او گرسنه بود.
نشان دادن: او سوپ را در یک جرعه سر کشید.
در همه این مثال ها اطلاعاتی که منتقل می شود یکسان است، ولی در مثال مربوط به نشان دادن این اطلاعات به شکلی مجذوب کننده تر و درگیرنماینده تر منتقل شده است.
شاید متوجه شده باشید که در همه این مثال ها، فعل بود با فعلی جالب تر جایگزین شده است. افعالی مثل بود و احساس کرد عموماً همراه با صفت بیان می شوند، ولی به جای استفاده از فعلی کلیشه ای به همراه صفت، می توان از فعلی قوی تر استفاده کرد که تصویری عینی تر در فکر ایجاد می نماید.
سفت شدن بدن زن به هنگام نزدیک شدن مردی به او، یا آشپزخانه ای که در حدی بزرگ است که همه اعضای خانواده می توانند در آن زندگی نمایند، یا سر کشیدن سوپ در یک جرعه، همه تصاویری ملموس هستند.
این قاعده به دنیاسازی، پیش زمینه های داستانی و اطلاعات دهی هم قابل تعمیم است. گاهی اوقات نویسنده ها اطلاعات را طوری به مخاطب عرضه می نمایند که انگار دارند مدخل فرهنگ نامه می نویسند، در حالی که همین اطلاعات را می توان از راه ارجاعاتی درون دنیای داستان منتقل کرد، طوری که به مراتب طبیعی تر به نظر برسد. همان طور که جنیس هاردی خاطرنشان می نماید:
نکته مهم این است که فرایند دنیاسازی و اطلاعات دهی را از زاویه دید شخصیتی که داستان از دیدش تعریف می شود فیلتر کنید. هاردی راه های مختلف نشان دادن صحنه ای یکسان بر اساس زاویه دید شخصیت های متفاوت را با هم مقایسه می نماید:
نکته این است که باید اجازه دهید احساسات شخصیت هایتان به مشاهدات شان رنگ و بو ببخشند. این بیانیه درباره دیالوگ هم صادق است. دیالوگ خوب، دیالوگی است که شخصیت داستان به طور طبیعی بیانش می نماید، نه حرفی که انگار برای اطلاع دادن به خواننده بیان شده است. معروف ترین مثال از چنین دیالوگی، دیالوگی است که با عبارت همون طور که می دونی فلانی آغاز شده است. چون از عبارت همون طور که می دونی اینطور برمی آید که طرف حساب شخصیت داستان از اطلاعاتی که او می خواهد در اختیارش قرار دهد خبر دارد و این اطلاعات صرفاً برای خواننده بازگو می شود. به عبارت دیگر، این دیالوگ صدای مولف است که وارد داستان شده، نه صدای شخصیت های داستان؛ خواننده متوجه این موضوع می شود و از جو داستان بیرون می آید. یادتان باشد که شخصیت های داستان، قبل از این که داستان آغاز شود، زندگی نموده اند و از دانش و تجاربی برخوردارند که لازم نیست در خط روایی واو به واو به آن ها یادآوری شود.
برای این که در دیالوگ چیزی را نشان دهید، ضروری است که جزئیات کمتری در آن به کار ببرید. به این مثال از جنیس هاردی توجه کنید:
دیالوگی که برای اطلاعات دهی به خواننده نوشته شده:
دیالوگی که از زبان شخصیت های داستان نوشته شده و طبیعی به نظر می رسد:
جمع بندی
هدف از بیان توصیه نشان دهید، نگویید این نیست که بگوییم هر نوع گفتنی بد است. گفتن ابزاری ضروری برای وصل کردن صحنه ها به هم است. اندازه احتیاج شما به استفاده از گفتن هم به سبکی که داستان در آن نوشته شده بستگی دارد. وبسایت استویی می نویسد (Stewiewrites.com) این موضوع را به خوبی توضیح می دهد:
بعلاوه همان طور که الکس ای. هارو (Alix E. Harrow) خاطرنشان می نماید، بعضی وقت ها خوانندگان می خواهند که به آن ها بگویید چه اتفاقی در حال وقوع است، انگار که قصه گویی کهنسال در حال تعریف کردن قصه ای باحال است. او در این باره می نویسد:
هارو از فضای بین دنیاها (The Space Between the Worlds)، رمان علمی تخیلی و نخستین رمان مکایا جانسون (Micaiah Johnson) به اسم مثال از اثری یاد می نماید که اطلاعات دهی را به امری مجذوب کننده و رضایت بخش همراه با تنش روایی تبدیل نموده است.
در افتتاحیه رمان یک راوی اول شخص با صدایی قوی خواننده را به دنیای داستان جذب می نماید:
گفتن یکی از تکنیک هایی است که رمان ها و داستان های کوتاه را از فیلم ها و سریال ها متمایز می نماید. داستان نویسان می توانند افکار و احساسات را با روش هایی بیان نمایند که در رسانه های دیگر به طور کامل قابل پیاده شدن نیستند. هدف از توصیه نشان دهید این است که نویسنده ها سعی نمایند نثرشان را بهتر نمایند و در متن به جزئیاتی اشاره نمایند که شخصیت ها و دنیای داستان شان را زنده و باروح جلوه دهند.
با این حال، باید در این توصیه تغییر کوچکی ایجاد کرد:
برای یاری به شما، در ادامه موقعیت هایی که در آن ها گفتن یا ترکیب گفتن و نشان دادن اشکالی ندارد لیست شده اند:
- لحظاتی که در مقیاس کلی اهمیت ندارند: مثلاً این که فلان شصیت چطور از نقطه A به نقطه B رفت.
- خلاصه کارهای روتین، گذر زمان یا تبادل نظرهای تکراری
- بعضی از جنبه های سیستم های جادو یا دنیاسازی علمی تخیلی
- افکار شخصیت ها
- پیش زمینه داستان دهی و اطلاعات دهی های گاه به گاه؛ معمولاً برترین حالت گفتن چیزهای کلی در کنار نشان دادن چیزهای جزئی است. مثل مثال باغ مخفی که در ابتدای متن به آن اشاره شد.
در ادامه موقعیت هایی مورد اشاره قرار گرفته اند که بهتر است برای توصیف آن ها به طور انحصاری به نشان دادن متوسل شوید:
- بیان احساسات، خصوصاً احساسات شخصیت اصلی درباره احساسات و پیش فرض های شخصیت های دیگر
- حواس پنچ گانه، هرآن چه که قوه بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی و لامسه شخصیت های داستان دریافت می نماید
- افکار شخصیت ها؛ استفاده از عباراتی چون متوجه شد و فکر کرد و می دانست عموماً نشان دهنده این هستند که چیزی که باید نشان داده شود، گفته می شود. ولی فکر نکنید که اصلاً نباید از این عبارات بهره ببرید. فقط قبل از استفاده یشان به این فکر کنید که آیا می توانید حرفی را که می خواهید بزنید، به شکلی جالب تر با استفاده از مدارک عینی بیان کنید یا نه.
- صفت هایی که بیان گر ویژگی ها و نظرات شخصی شخصیت ها هستند، خصوصاً در ارتباط با حسی که یک شخصیت، مکان یا موقعیت در شخصیت اصلی ایجاد می نماید. مثلاً اگر می گویید فلان شخصیت باهوش بود، مدرکی برای باهوش بودنش ارائه کنید. مثلاً به این اشاره کنید که یک زمانی با استفاده از نخ دندان و کف گیر پیروز شد یک کلید بسازد.
- بیانات ساده؛ وقتی می خواهید موضوعی ساده را بیان کنید، ممکن است بیش از حد از افعالی چون بود بهره ببرید. در چنین موقعیت هایی بهتر است به نشان دادن توسل بجویید تا این بیانات ساده کسل نماینده جلوه ننمایند.
هدف از نشان دادن این است که مولف را به اسم واسطه حذف کرد و به خواننده اجازه داد داستان را به طور مستقیم تجربه کند. می توانید از راه تمرکز روی جزئیات، توصیف اعمال، نوشتن دیالوگ، توصیف حواس پنج گانه، افکار درونی و صدای راوی از این تکنیک بهره ببرید.
در پیش نویس اول داستان معمولاً تعداد گفتن ها از نشان دادن ها بیشتر است. در مرحله اصلاح و بازنگری و نوشتن پیش نویس های بعدی، می توانید آنالیز کنید و ببینید کدام بخش ها احتیاج به رنگ ولعاب بیشتری دارند. اگر دیدید احساس یا توصیفی بیش از حد مبهم به نظر می رسد، آن را با جزئیات حسی دقیق و واژگان و عبارات تصویرساز جایگزین کنید.
اگر می خواهید درباره تفاوت بین گفتن و نشان دادن بیشتر بدانید، توصیه می کنم به کتاب درک نشان دادن و گفتن (Understanding Show and Tell) رجوع کنید. این کتاب کوتاه است و پر از استراتژی های عملی برای یافتن مثال های ناجور از گفتن در نوشته است.
به اسم تمرین نویسندگی، یک پاراگراف کوتاه متعلق به صحنه ای از یکی از کتاب های موردعلاقه یتان پیدا کنید و تمام نشان دادن ها را با گفتنها جایگزین کنید. آیا مثالی را که در ابتدای مقاله آوردم (دخترک از طبیعت می ترسید..) یادتان می آید؟ این پاراگراف متعلق به رمانی پرطرفدار است، ولی من به شکلی بد و بی کیفیت آن را بازنویسی کردم.
در ادامه متن اصلی رمان آمده است. این متن مثالی تحسین برانگیز از نشان دادن احساسات شخصیت از راه کارهایش و صدای منحصربفرد راوی است. این متن برگرفته از رمان جایی که خارچنگ ها آواز می خوانند (Where the Crawdads Sing) اثر دلایلا اوونز (Delila Ownens) است.
منبع: کانال یوتوب دایان کالاهان
منبع: دیجیکالا مگ